کشتی پهلو گرفته
شهادت حضرت زهرا(س) سرآغاز دیگر مصائب تاریخ شیعه بوده وهست و تا همیشهی تاریخ در خاطره همگان باقی خواهد ماند. این حادثه آنقدر زوایای پیدا و پنهان دارد که پرداختن به آنها و به تصور کشیدنشان در بیش از هزاران کتاب می گنجد.
کشتی پهلو گرفته سوگ نامه ای از آلام اهل بیت عصمت و طهارت و به ویژه وجود مقدس حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها است. خواننده در خلال خواندن این اثر بدیع ادبی که با نثری بسیار شیوا نگارش یافته درحالیکه گفتگوی اهل بیت علیهم السلام را که زبان حال ایشان بوده مرور می کند، با تاریخ پر فراز و نشیب و زیبا و در عین حال پر مصیبت زندگی حضرت صدیقه طاهره و وقایع دوران کودکی تا شهادت ایشان بیشتر آشنا می شود.
سید مهدی شجاعی در کشتی پهلو گرفته، سوگنامه اهل بیت عصمت و طهارت و بویژه وجود مقدس حضرت فاطمه زهرا(س) را با زبانی روان و نثری شیوا از زبان خود اهل بیت و حضرت زهرا(س) نقل کرده است و از همین مسیر نقبی نیز به دل تاریخ زده است و روزشمار زندگانی کوتاه مدت حضرت زهرا(س) را با تاریخ اسلام در هم تنیده و در قالب داستانی پرکشش برای مخاطبانش روایت کرده است.
این اثر از پرتیراژترین کتابهای ادبیات داستانی ایران است. طبق آمار وزرات ارشاد ایران بیشتر از ششصد هزار نسخه از این کتاب منتشر شده است.
فصل ها:
کتاب کشتی پهلوگرفته در چهارده فصل شکل گرفته است و نام فصلها نیز از شخصیتهای اطراف حضرت فاطمه(س) وام گرفته شدهاند.
- فصل اول حضرت رسول
- فصل دوم خدیجه(س)
- فصل سوم خود حضرت زهرا(س)
- فصل چهارم امیرالمؤمنین علی(ع)
- فصل پنجم امام حسن(ع)
- فصل ششم امام حسین(ع)
- فصل هفتم مجدداً حضرت زهرا(س)
- فصل هشتم حضرت زینب(س)
- فصل نهم فضه
- فصل دهم ام کلثوم(س)
- فصل یازدهم اسماء
- فصل دوازدهم برای بار سوم حضرت فاطمه(س)
- فصل سیزدهم مجدداً حضرت امیر(ع)
- فصل چهاردهم از زبان آسمان
بخش هایی از کتاب:
روزگار غریبی است دخترم! دنیا از آن غریب تر! این چه دنیایی است که دختر رسول خدا را در خویش تاب نمیآورد؟ این چه روزگاری است که «راز آفرینش زن» را در خود تحمل نمیکند؟ این چه عالمی است که دردانۀ خدا را از خویش میراند؟ روزگار غریبی است دخترم. دنیا از آن غریب تر. آنجا جای تو نیست، دنیا هرگز جای تو نبوده است. بیا دخترم، بیا، تو از آغاز هم دنیایی نبودی. تو از بهشت آمده بودی، تو از بهشت آمده بودی.
زبان حال امیرالمؤمنین
… وقتى به خانه میآمدم انگار پا به دریاى محبت میگذاشتم، انگار در چشمه صفا شستشو میکردم. خستگى کجا میتوانست خودى نشان دهد.
زندگى دشوار بود و مشکلات بسیار اما انگار من بر دیباى مهر فرود میآمدم، بر پشتى لطف تکیه میزدم و بال و پر عطوفت را بر گونههاى خودم احساس میکردم.
فاطمه در این دنیا براى من حقیقت کوثر بود. با وجود او تشنگى، گرسنگى، سختى، جراحت، کسالت و خستگى به راستى معنا نداشت.
اکنون با رفتن او من خستگیهاى گذشته را هم بر دوش خودم احساس میکنم.
خستهام خدا! چقدر خستهام.
چطور من بدن نازنین این عزیز را شستشو کنم؟! اگر تغسیل فاطمه به اشک چشم مجاز بود آب را بر بدن او حرام میکردم. اگر دفن واجب نبود، خاک را هم بر او حرام میکردم…