شهیده ناهید فاتحی کرجو
تولد: 1344/4/4. سنندج
شهادت: 1361/9/1. روستای هشمیز کردستان
توسط ضد انقلاب
آرامگاه: تهران – بهشت زهرا (س)
سمیه ی کردستان :
هنوز صدای ناله های «سمیه» در زیر شكنجه های «دژخیمان جاهلیت حجاز» از پس قرن ها به گوش می رسد.اگر با چشم دل بنگری از شكنجه های «عرب جاهلی» تا شكنجه های «گروهك های منافقین كردستان» راه زیادی نیست! اینجا نیز صدای شكنجه های دختر 16-17 ساله ای بگوش می رسد كه او را به حق «سمیه كردستان ایران» لقب داده اند. «ناهید فاتحی كرجو… از او نیز خواسته شد به امام و مقتدایش «خمینی بزرگ(ره)» توهین كند، اما او هرگز تسلیم نشد.
با دستانی بسته و سری تراشیده او را در روستایی از كردستان می گرداندند با این ادعا كه او جاسوس خمینی است.
سرانجام پیكر بی جان و مجروح او را بعد از 11 ماه یافتند، پیكری كه اگر چه جان در بدن نداشت اما سخنان بسیاری از شكنجه هایی كه بر او رفته بود داشت. سری تراشیده، بدنی كبود، حتی گفتند او را زنده به گور كرده اند…
اگرچه خفقان حاكم گروهكها بر مردم آن زمان به حدی شدت داشت كه خانواده شهید مجبور شدند به تهران هجرت كنند و پیكر مطهر این شهید مظلوم سنندجی را در بهشت زهرای تهران دفن كنند.
توهین به امام
یك روستایی دیده های خود را از آن اتفاق این گونه تعریف می كند: «آنها سردختری را تراشیده بودند و او را در روستا می گرداندند. كومله ها به آن دختر نوجوان می گفتند: آزادت نمی كنیم مگر اینكه به خمینی توهین كنی!»
مناجات با خدا
ناهید كودكی مهربان، مسئولیت پذیر و شجاع بود كه در دامان عفیف مادر، با رشد جسم، روح معنوی خود را پرورش می داد. آن قدر در محراب عبادت با خدا لذت می برد كه به پدرش گفته بود: اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه كنم، چشمانم سرخ می شود و سرم درد می گیرد. اما وقتی با خدا راز و نیاز كرده و گریه می كنم، نه خسته ام، نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس می كنم، بلكه تازه سبك تر و آرام تر می شوم.
پدر شهیده:
ناهید، مذهبی و نترس بود. در جلسات قرآن و جلسات مبارزه با رژیم شاه شرکت میکرد و درباره جلساتی که شرکت کرده بود، با دیگران صحبت میکرد. در راهپیماییهای انقلاب حضور داشت و با دیدن عکس و پوستر شهدا منقلب میشد.
به امام خمینی(ره) علاقه زیادی داشت. روز 12 بهمن که برای نخستین بار، امام(ره) را در تلویزیون دید، با صدای بلند مرا صدا کرد و گفت «بابا این آقای خمینی است». دستش را روی صفحه تلویزیون کشید و گفت «خیلی دوست دارم از نزدیک با او صحبت کنم» و جلوی تلویزیون ایستاد و شروع کرد به درد دل کردن با امام.
خواهر شهیده:
ناهید به قرآن علاقه زیادی داشت. در ماه مبارک رمضان حتماً در کلاس قرآن شرکت میکرد و قرآن را ختم میکرد. خیلی زیبا دعا و قرآن میخواند. دعاهای ائمه را با حزن خاصی میخواند و ما از خواندن او لذت میبردیم.
ضد انقلاب
با شروع حركت های انقلابی مردم ایران، ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست و با شركت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضدطاغوت در جرگه دختران مبارز كردستان قرار گرفت. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع درگیری های ضدانقلاب در مناطق كردستان، همكاری اش را با نیروهای ارتش و بسیج و سپاه آغاز كرد. شروع این همكاری، خشم ضدانقلاب به خصوص گروهك كومله را كه زخم خورده فعالیت های انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود، برانگیخت.
دوست شهید:
سال 1357، تظاهرات زیادی در سنندج برگزار میشد. یک روز، در خانه مشغول کار بودم که متوجه سر و صدای زیادی شدم. از خانه بیرون رفتم. ناهید و مادرش در خیابان بودند و همسایهها دور و بر آنها جمع شده بودند. خیلی ترسیدم. سر و صورت ناهید زخمی و کبود شده بود و با فریاد از جنایات رژیم پهلوی و درنده خوییهای ساواک میگفت. گویا در تظاهرات او را شناسایی کرده و کتک زده بودند و قصد دستگیری او را داشتند. آن قدر با باتوم و شلاق به او زده بودند که پشتش سیاه و کبود شده بود. درد زیادی داشت که نمیتوانست بایستد.
شهادت
اوایل زمستان سال 1360 به شدت بیمار شد و به درمانگاهی در میدان مركزی شهر سنندج مراجعه كرد. اما از ساعت مراجعتش خیلی گذشته بود و خانواده نگران شده بودند. خواهرش به دنبالش می رود و بعد از ساعت ها پرس وجو پیدایش نمی كند. خبری از ناهید نبود! انگار كه اصلاً به درمانگاه نرفته بود! آن وقت ها پدر ناهید در جبهه خرمشهر بود و مادر نگران و دست تنها، به تنهایی همه جا دنبال او می گشت. تا اینكه بالاخره از چند نفر كه ناهید رامی شناختند و او را آن روز دیده بودند شنید كه: چهارنفر، ناهید را دوره كرده، به زور سوار مینی بوس كردند و بردند!
بعد از ربوده شدن ناهید، خانواده او مرتب مورد تهدید قرار می گرفتند. افراد ناشناس به خانه آنها نامه می فرستادند كه: اگر بازهم با سپاه و پیشمرگان انقلاب همكاری كنید، بقیه بچه هایتان را هم می كشیم.
چند ماهی بعد خبری در شهر پیچید كه دختری را در روستاهای كردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینكه «این جاسوس خمینی است!» می چرخاندند. این خبر در مدت كوتاهی همه جا پخش شد و نگرانی های مادر را به یقین تبدیل كرد. او خود ناهید بود.
11ماه از ربوده شدن او می گذشت كه پیكر مجروح و كبودش را با سری شكسته و تراشیده در سنگلاخ های اطراف روستای هشمیز پیدا كردند. ناهید فقط 16سال داشت؛ او را به شدت شکنجه کرده بودند. موهای سرش را تراشیده بودند. هیچ ناخنی در دست و پا نداشت. جای جای سرش کبود و شکسته بود. پس از شکنجههای بسیار او را در آذر ماه 1361 زنده به گور کردند و پیکر مطهر این شهیده به تهران منتقل و سپس در گلزار شهدای بهشت زهرا(س) به خاک سپرده شد.
وقتی پیكر مجروح و بی جان او را به شهر سنندج انتقال دادند مادرش بسیار بی تابی می كرد سیده خانم كه خود زنی قوی و سرپرست خانواده بود چندین بار از هوش رفت.
پیكر صدمه دیده و آغشته به خون ناهید اگرچه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا كردن در راه انقلاب نداشت اما كتابی مصور از ددمنشی ضدانقلاب بود. او همواره حلقومی برای هزاران فریاد مظلومیت و ایستادگی است.
خانواده شهید نوجوان ناهید فاتحی كرجو، صلاح ندیدند وی را در سنندج دفن كنند و برای رهایی از آزار و اذیت ضد انقلاب و برخورداری از امنیت اجتماعی، جسد او را برای تدفین به تهران منتقل و در قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرای تهران دفن كردند.
چند سال بعد، مادر كه برای یافتن دختر نوجوانش از هیچ كوششی دریغ نكرده بود ، از اندوه فراق همیشگی و شهادت مظلومانه او بیمار شد و تاب زندگی بدون ناهید را نیاورد.
منابع:
تبیان
خبرگزاری فارس