شهید سید محمد کدخدا

تولد: 1334. شیراز

شهادت: 1365. شلمچه، کربلای پنج

فرمانده گردان امام حسین علیه السلام

شفاعت

به سيد محمد گفتم «تو كه مطمئنی شهيد می شی، بايد نوشته بدی كه اگر شهيد شدی ما را شفاعت كنی.» برايم نوشت: «اين جانب شهيد سيد محمد كدخدا، ان شاالله واعظی را شفاعت می كنم.» شش روز بعد شهيد شد…شهید سید محمد کدخدا - زن امروزی

نگهبانی

یک شب وقت نگهبانی ام از راه رسیده بود و فهمیده بود خیلی خسته ام ، گفت : ” آدم خسته که نمی تونه پست بده ! برو بخواب من جای تو پست می دم. ”
یه کیسه خواب به من داد و من هم رفتم گوشه ای خوابیدم. هوا روشن شده بود. در حال صبحانه خوردن ، نگهبان بعدی از راه رسید و پرسید که چرا برای نگهبانی او را صدا نکردم! فهمیدم آن بسیجی تا صبح نگهبانی داده است.
ماجرا را که تعریف کرد و بسیجی را نشان داد، با ناراحتی گفتم: کدوم بسیجی رو می گی؟ این که تو نشون می دی بسیجی نیست، فرمانده گردان ماست …شهید سید محمد کدخدا - زن امروزی

کفش نو

برای سید محمد، کفشی نو خریدم. با تردید نگاهی به کفش ها انداخت. بی معطلی جفت کفش ها را برد و زیر آب گرفت. از این رفتار عجیبش، عصبانی شدم. گفتم: پسر! این چه کاریه می کنی؟ کفش خراب می شه. جوابش موی تنم را سیخ کرد. گفت:«پدر دوستم تازه فوت کرده، نمی خوام با دیدن کفش های نو من، احساس بی پدری بکنه.»

خصوصیات اخلاقی

از بچگی، شنیدن صدای اذان و قرآن را دوست داشت. انفاق را خیلی دوست داشت، می گفت: در راه خدا بدهید تا خدا هم به شما بدهد.
از نظر قوای جسمانی، قوی بود هر وقت می دید ضعیفی مورد ظلم قرار گرفته به او کمک می کرد.

خیلی کم حرف بود و حرف هایش سرشار از حدیث و آیات قرآن بود.

همیشه سعی می کرد با وضو باشد. دعای کمیل و زیارت عاشورایش ترک نمی شد. به خواندن سوره واقعه در شب، اهتمام داشت و روزهای جمعه به فرستادن صلوات تاکید می کرد.

در سلام کردن همیشه مقدم بود. هر وقت بچه ها حرف زدن را یاد می گرفتند، می گفت اولین چیزی که به آنها یاد می دهید، حسین حسین باشد.

هر وقت چهره ی ایشان را می دیدم، یاد خدا می افتادم؛ چهره ای بشاش داشت، زیبا با برخوردی متواضع.

غم خوار دیگران بود. اگر در خانه از وسیله ای دوتا داشتیم با من صحبت می کرد و می گفت اگر اجازه بدهی این را به یک خانواده محتاج بدهیم. تا از من اجازه نمی گرفت آنرا نمی بخشید حتی اگر آن را خودش خریده بود.

فرمانده

گرما بیداد می کرد. بچه ها ناهار خورده بودند و در پناه سایه سنگر ها خوابیده بودند. چند نفر بودیم که تازه از آموزش برگشته بودیم، دنبال ظرف غذا می گشتیم تا ناهار بخوریم. دیدیم سید محمد معاون گردان امام حسین (ع) و باقر سلیمانی فرمانده گردان حضرت زینب (س) کنار منبع آب زیر گرمای سوزان آفتاب خوزستان تا نیمه بدن در دیگ های بزرگ فرو رفته بودند و با گونی و خاک آنها را پاک می کردند، از شرم سرم را به زیر انداختیم که نیروها بخوابند و فرمانده آنها ظرف می شوید.شهید سید محمد کدخدا - زن امروزی

همسر شهید

قبل از اینکه شهید بشود، به شهید هاشم اعتمادی گفته بود: من در عملیات کربلای 5 با برادران ظل انوار، شهید می شوم و جسد شهید مهدی زارع که مفقود هست، هم همزمان با شهادت ما پیدا می شود. بعد از شهادت من، پسرم به دنیا می آید و اسم او را محمد بگذارید.

دقیقا همین اتفاق افتاد؛ 18 روز بعد از شهادت سید محمد، پسرم به دنیا آمد که نام او را هم سید محمد گذاشتیم.

در حال جهاد

به مسافرت و تفریح خانواده خیلی اهمیت می داد. وقتی وارد منزل می شد می گفت : خانم! در حال جهاد، چه طوری؟ و به این نکته اشاره می کرد شما با ما که همکاری می کنید حکم جهاد دارد، سید محمد اظهار می کرد: اگر من در منزل آرامش نداشته باشم قطعا نمی توانم وظایف خودم را به نحو احسن انجام دهم و این موفقیت را مدیون شما هستم.

ما بايد پای شما را ببوسيم

در مقر لشكر با يكی از برادران بسيجی، كنار ماشين گردان ايستاده بوديم و صحبت می كرديم. سيد محمد هم به جمع ما پيوست. ميان صحبت ها، سيد محمد بدون جلب توجه، سرش را پايين آورد و بی مقدمه دست بسيجی را كه به شيشه ماشين تكيه داده بود، بوسيد. دوست ما خيلی ناراحت شد. با ناراحتی گفت:«سيد چرا اين كار را كردی؟» سيد خنديد و گفت: «وقتی امام می گويد: «من دست بسيجی ها را می بوسم، ما هم بايد اين كار را بكنيم، ما بايد پای شما را ببوسيم.»شهید سید محمد کدخدا - زن امروزی

مسافر نور

بعد از شهادت حاج مهدی زارع، اين يار و برادر ديرينه سيد محمد، سيد خيلی پژمرده بود. در كربلای5، بعد از مدت ها لبخند بر لبان سيد جاری شد. دريافتيم كه او هم رفتنی است… هنگامی كه با برادران ظل انوار و سيد، به سمت سنگر فرماندهی می رفتيم، در بين راه به شوخی، سرم را روی قلب سيد محمد گذاشتم و گفتم:« چه خبره سيد؟ قلبت خيلی سر و صدا می كنه؟» گفت: «اين سر و صداهای آخره، به زودی آروم می شه.» گوشم را روی  قلب مهدی ظل انوار گذاشتم، گفتم:«اين هم كه سر و صدا می كنه!» سيد گفت: «اين هم با ماست!» گوشم را روی قلب كمال و جمال گذاشتم و سيد باز گفت: «اين هم با ماست.» گفتم حالا كه شما آماده رفتن هستيد، سلام مرا هم به حاج مهدی برسانيد.

شهادت

مادر جان یه خواهشی از شما دارم، شما رو به بی بی فاطمه زهرا(س) برام دعا نکنید! آیت الکرسی نخونید! به خدا همین که خمپاره ها زمین می خورن، همه کسانی که دور و برم هستند، به خاک می افتند، امّا من حتی یه خراش هم بر نمی دارم. ”
روزهای بعد از شهادت، پیرزن به قبر پسرش، گلاب می پاشید و می گفت :
دیدی نخوندم عزیزم، دیگه برات آیت الکرسی نخوندم، پسر گلم … و بعد روی قبر بقیه شهدا هم گل می گذاشت و می رفت …

وصیت نامه

بسم الله  الرحمن الرحيم

“و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله اموتا بل احياء عند ربهم يرزقون”

گمان نكنيد آنهائى كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده اند؛ بلكه زنده به حيات ابدى شده اند و نزد خدا خواهند بود.

من هميشه آرزوى شهادت داشتم و به اين آرزوى خود رسيدم. البته هميشه از خداوند بزرگ مى خواستم كه بتوانم تعداد زيادى از كفار را به هلاكت برسانم. “انا لله و انا اليه راجعون” ما همه از سوى خدا آمده ايم و به سوى او باز خواهيم گشت.

من هميشه از خدا مى خواستم كه در رختخواب نميرم و مردانه در نبرد با كفار، كشته شوم. هميشه وقتى كه به قطعه شهدا می رفتم آرزويم اين بود كه روزى مى شود كه مرا هم در كنار اين جوانان دلير، بخاك بسپارند؛ جوانانى كه براى خدا و گسترش يافتن دين اسلام، جان خود را تسليم آفريدگار خود كردند.

بارالها! به پدر و مادر و هسرم، صبر زيادى عنايت بفرما. از آنها مى خواهم كه شكر خدا را بجاى آورده و سپاسگزارى كنند.

از آنهايى كه اين وصيت نامه را مى خوانند، عاجزانه تقاضا مى كنم كه براى من از خداوند عفو بطلبند و سعى كنيد در مجالسى كه مى گيريد، روضه امام حسين (ع ) خوانده شود و همچنين براى سلامتى هر چه بيشتر امام، دعا كنيد. والسلام.

منابع:

  • rahpouyan.ir
  • tanvir.ir
  • aflakiyan110
  • maktabshohada
ممکن است شما دوست داشته باشید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.