استاد محمد حسین شهریار
در سال ۱۲۸۵ در روستای خشگناب در بخش قرهچمن آذربایجان ایران در اطراف تبریز در خانواده ای متدین، کریم الطبع و اهل فضل پسری متولد شد که او را محمد حسین نام نهادند. محمد حسین بهجت تبریزی
پدرش حاج میر آقا خشگنابی، در تبریز وکیل بود.
جاری شدن چشمه های شعر از زبان محمد حسین شهریار
از زبان استاد:
روزی با بچههای محل مشغول بازی بودم، بعد از مراجعت به خانه به درخت بزرگی كه در وسط حياط خانه بود خيره شده و شروع به خواندن شعر كردم. سخنان موزونی كه نمیدانستم چگونه به مغز و زبان من میآمدند …
ناگهان پدرم مرا صدا كرد، به صدای بلند پدرم برگشتم، با حالتی تعجب آميز پرسيد: اين اشعار را از كجا ياد گرفتی؟ گفتم: كسی يادم نداده، خودم میگويم. اول باور نكرد ولی بعد از اين كه مطمئن شد، در حالی كه صدايش از شوق میلرزيد به صدای بلند مادرم را صدا كرد و گفت: بيا ببين چه پسری داريم!
محمد حسین شهریار اوّلین شعر خود را در سن چهارسالگی سرود.
می گوید:
يادم هست در اوقات بيكاری و زمانی كه من از بازيگوشی خسته شده و در گوشه ای آرام می نشستم شعرهايی به زبانی می گفتم كه بيشتر از مادرم با او مأنوس بودم و وقتی با او بودم هيچ وقت سراغ مامان را نمیگرفتم.
تحصیلات
وی تحصیلات مقدماتی را با قرائت گلستان سعدی و نِصابُ الصِبْیان در مکتب خانه روستا، یا در نزد پدر فرزانه اش شروع کرد.
پس از به پایان رساندن تحصیلات مقدماتی در مکتب، دوره متوسطه را در مدارسِ «متحده» و «فیوضات» طی کرد. آن گاه در سال 1300 به تهران رفت و دنباله تحصیلات خود را در دارالفنون ادامه داد و در سال 1303 وارد مدرسه طب شد و پس از پنج سال تحصیل در رشته پزشکی، این رشته را رها کرد.
بعد از ترك تحصيل به خراسان رفته و به ديدار كمال الملك نقاش معروف، رفت و شعری نيز به عنوان «زيارت كمالالملك» به همين مناسبت دارد. تا سال 1314 در خراسان بوده و بعد از بازگشت از خراسان به كمك دوستانش وارد بانك كشاورزی شد.
پس از ترک تحصیل در رشته طب، به سال 1310 استاد شهریار در اداره ثبت اسناد تهران مشغول به کار شد و بعد به نیشابور و از آن جا به مشهد مقدس منتقل شد و تا سال 1314 در خراسان بود. آن گاه دوباره به تهران باز گشت و این بار در بانک کشاورزی مشغول به کار شد.
در سال 1332 به زادگاهش تبریز مراجعت، و درست یک سال پس از آن با دختری از اهالی تبریز ازدواج کرد که ثمره این ازدواج سه فرزند به نام های شهرزاد، مریم و هادی است. پس از آن هم بارها استاد شهریار به دعوت دوستانش به تهران آمد، امّا هرگز حاضر به اقامت دائم در این شهر نشد.
شعر علی ای همای رحمت
نقل می کنند مرحوم آیت اللّه نجفی مرعشی فرمودند: شبی توسلی پیدا کردم تا یکی از اولیای خدا را در خواب ببینیم. آن شب در عالم خواب دیدم در زاویه مسجد کوفه نشسته ام و حضرت علی علیه السلام نیز با جمعی حضور دارند.
حضرت فرمودند: شعرای اهل بیت ما را بیاورید. چند تن را آوردند. حضرت فرمودند: شهریار را بیاورید. وقتی شهریار آمد، حضرت خطاب به او فرمودند: شعرت را بخوان. شهریار این شعر را خواند:
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه هما را …
آیت اللّه نجفی مرعشی می فرمایند: وقتی شعر شهریار تمام شد از خواب بیدار شدم. چون آن وقت من شهریار را نمی شناختم، فردا از دوستانم پرسیدم که شهریار شاعر کیست؟ گفتند: شاعری است که در تبریز زندگی می کند.
گفتم: او را از طرف من به قم دعوت کنید. چند روز بعد شهریار آمد. از او پرسیدم: این شعر علی ای همای رحمت را کی سروده اید؟ شهریار با تعجب گفت: شما از کجا خبر دارید که من این شعر را ساخته ام؟ چون من نه این شعر را به کسی داده ام و نه در مورد آن با کسی صحبت کرده ام. من ماجرای خوابم را برای او تعریف کردم.
شهریار فوق العاده منقلب شد و گفت: من فلان شب این شعر را ساخته ام. وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را می گوید، معلوم می شود مقارن با آن آیت اللّه نجفی مرعشی آن خواب را دیده اند.
حیدر بابایه سلام
طبع توانای شهریار توانست در ابتدای دهه سی شمسی و در دوران میانسالی اثر بدیع و عظیم« حیدربابایه سلام» را به زبان مادریش بیافریند.
حیدربابا نام کوهى در زادگاه استاد است . منضومه حیدربابا سندى زنده و پرده اى رنگین و برجسته از زندگى در روستا است. مضمون اغلب بندهاى آن شایسته ترسیم و نقاشى است زیرا از طبیعت جاندار سرچشمه مى گیرد.
قلب پاک و انسان دوست شهریار بر صحنه ها نور مى ریزد و خوانندگان شعرش را به گذشته هاى دور می برد. نیمى از این منظومه نامنامه و یادواره است که شاعر در آن از خویشان و آشنایان و مردم زادگاه خود و حتى چشمه ها و زمین ها و صخره هاى اطراف خشگناب نام می برد و هر یک را در شعر خود جاودانگى مى بخشد.
این منظومه به چند زبان ترجمه شده و در اکثر دانشگاه های جهان از جمله دانشگاه کلمبیا در ایالات متحدهآمریکا مورد بحث رساله دکترا قرار گرفته است و برخی از موسیقی دانان همانند هاژاک آهنگساز معروف ارمنستان آهنگ جالبی بر آن ساخته است.
شاعر سه زبانه
شهریار شاعر سه زبانه است. در اشعار او بر خلاف برخی از شعرای قوم گرا نه تنها هیچ توهینی به ملل دیگر دیده نمی شود؛ بلکه او در جای جای اشعارش می کوشد تا با هر نحو ممکن، سبب انس زبان های مختلف را فراهم کند. اشعار او به سه زبان ترکی آذربایجانی، فارسی و عربی است.
تخلص شهریار
وی ابتدا در اشعارش، بهجت تخلص می کرد. ولی بعدا دوبار برای انتخاب تخلص با دیوان حافظ، فال گرفت و یک بار مصراع:
«که چرخ این سکه ی دولت به نام شهریاران زد»
و بار دیگر
«روم به شهر خود و شهریار خود باشم»
آمد از این رو تخلص شعر خود را به شهریار تبدیل کرد.
شهریار در کلام رهبر
بیش از نیم قرن، شهریار، زمین و دل دوستدارانِ ادبیات و هنر را با شعر خود و با صفا و خلوصی که از آن چلچراغ رنگارنگ می تراوید، نورباران می کرد و با زبانی که اگر نه زبان مادری او، امّا زبان دل و روح و احساس او بود، به دل های شیدا، شور و حال می بخشید… .
در ده سال آخر عمر، این مرد بزرگ و این شاعر کهن با دلی جوان و لبالب از شوق و احساس و با درک وظیفه بزرگِ شاعر دوران انقلاب، همه سرمایه عظیم ذوق و هنر خود را در خدمت هدف و راهی گذاشت که کشور او و مردم او برگزیده و برای آن تن به فداکاری داده بودند… .
او پیام انقلاب اسلامی را با دلی نیوشید که از کودکی به پیام قرآن گوش سپرده و در همه آخر عمر، در اسرار و معارف آن به غور و تدبّر پرداخته بود… . درخشان ترین هنر شهریار آن است که وظیفه تاریخی خود را شناخت و با همه وجود و با کمال خلوص به آن عمل کرد.
ماجرای عشق نافرجام استاد شهریار
شهریار در پی یک شکست عشقی ترم آخر پزشکی دانشگاه را رها می کند و ترک تحصیل می نماید. البته روحيه مخصوصش اصلا با پزشكی و مخصوصا با جراحی سازگار نبود؛ چنانكه خودش ميگويد: بعد از هر عمل جراحی كه انجام میدادم احساس ضعف میكردم و حالم به هم میخورد.
به هر حال، شش ماه قبل از اخذ مدرک دکتری از دانشگاه انصراف داد.
او که به خواستگاری دختری از آشنایان می رود چون وضع مالی مناسبی نداشته و در ابتدا مشهور هم نبوده، جواب رد می شنود. استاد ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ ﺗﺎ 47 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﻣﺠﺮﺩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺍﺵ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ.
استاد در اواخر عمر به دلیل بیماری، در بیمارستان بستری می گردد و دکتر خانواده او را جواب می کند. دوستان و آشنایان شهریار برای بهبود روحیه او می روند و با اصرار، عشق قدیمی شهریار را راضی می کنند که به عیادت شهریار برود.
وقتی عشق قدیمی شهریار، به بیمارستان می رود، شهریار این شعر مشهور که از مفاخر ادبیات فارسی هست را برایش می سراید:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته و بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خاموشی شرط وفاداری بود غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
زین سفر راه قیامت می رود تنها چرا
رحلت
خورشید حیات دنیوی شهریار ملک سخن، پس از هشتاد و سه سال تابش پر فروغ، در شهریور سال 1367، در کوهستان های آذربایجان غروب کرد. سالروز درگذشت این شاعر و ادیب بزرگ کشورمان به عنوان روز شعر و ادب فارسی نام گذاری شده است.