شهید هاشم اعتمادی

تولد: اسفند 1341 . سپیدان

شهادت: 25/10/1365 . شلمچه، کربلای پنج

فرمانده تیپ امام حسن علیه السلام

اسب سفید

پس از اقامه نماز صبح ، زیارت عاشورا را خواند و سپس به سجده رفت . چیزی نگذشت که خوابش برد و در عالم رویا دید : زیر درختی که شاخه هایش تا آسمان بالا رفته و در میان ابرهای سفید ناپدید شده، دراز کشیده است، یکباره به نظرش می رسد که زمین به لرزه در می آید. چشم باز می کند وبه صحرای بی آب وعلف پیش رویش نگاه می کند. از سمت چپ هزاران اسب سیاه با سوارانی سیاه پوش، و از سمت راست هزاران اسب سفید باسوارانی سفید پوش به هم نزدیک می شوند. ناگهان دچار دلهره و اضطراب می شود. از جا برمی خیزد، اما احساس می کند پاهایش مانند دو ستون سنگی به زمین چسبیده اند. اسبهای سیاه لحظه به لحظه نزدیک و نزدیک تر می شوند، ناگهان اسب سفیدی از خیل اسبان جدا شده و به سوی او می تازد و همین که به او می رسد، سوار سفید پوش آن سرنگون می شود. تیری بر بازو و تیری بر چشم سوار نشسته و از جای زخم به جای هر قطره خون، گل سرخی فرو می چکد. سوار، دست دراز کرده و شمشیرش را به طرف او می گیرد ، یکباره پاهایش از زمین جدا می شوند ، پیش می رود و شمشیر را از دست سوار مجروح می گیرد و بر پشت اسب می نشیند . اسبان سیاه به طرفش هجوم می برند، اسب سفید ناگهان به پرواز در می آید و از فراز درخت به سوی چشمه نوری که در سینه آسمان می درخشد، اوج می گیرد …..

هاشم سر از سجده برداشت و پدرش را روبروی خود دید، آنگاه پدر نزدیک تر رفت ، نگاه را در نگاه او گره زد و آهسته گفت: ” هر کاری که صلاحه بکن …. دلت می خواد بری جبهه برو … “

شهید که شد، مطابق آن رؤیای صادقه، تیری بر چشم راست و تیری هم بر بازوی راست او بوسه زده بود …

فقط خدا

بحبوحه انقلاب بود. هاشم بر سر در ورودی راهرو دبیرستان نوشت: ” مرگ بر شاه”. ناظم با عصبانیت وارد کلاس شد و گفت: کدام لعنتی چنین کاری کرده؟ ترس بچه ها را که دید، بادی در سینه انداخت و محکم گفت: جاوید …؛ منتظر کلمه شاه شد. اما فقط سکوت بود. دوباره تکرار کرد: جاوید …؛ این بار صدای محکم و بلند هاشم بود که در کلاس پیچید و گفت: فقط خدا جاویده… و بلافاصله مشتش را بالای سرش گره کرد و فریاد زد: “مرگ بر شاه”

قبل از اینکه زنجیر پرتاب شده ناظم به هاشم برسد، از پنچره کلاس بیرون پریده بود. چند لحظه بعد همه بچه ها به حیاط دویدند.

مسلسل غنیمتی

هاشم، آر. پی. جی زن قابلی بود. آن روز با دوربین، به تماشای تانکی که با آر.پی .جی شکار کرده بود، نشسته بود که متوجه شد مسلسل روی تانک سالم است. با وجود آتش سنگین دشمن، سریع روی موتور پرید و به سمت تانک رفت و مسلسل را باز کرد و به ترک موتورش بست. خمپاره و گلوله های تانک شروع به شخم زدن دشت کردند. محشری به پا شد. همه یقین داشتند که هاشم از این معرکه، جان سالم به در نمی برد. ناگهان صدای معجزه معجزه یکی از بچه ها بلند شد. هاشم بود. سالم و خندان روی موتور با مسلسل غنیمتی وارد خاکریز خودی شد.

شهید هاشم اعتمادی - زن امروزی

توسل

شب عملیات قدس سه، هاشم گفت: یکی از گردان ها دچار مشکل شده، سریع کاری بکنید. گفتم: چه کار کنیم؟ متعجبانه نگاهی به من انداخت و گفت: یعنی تو که در تبلیغات بودی، نمی دانی در این شرایط باید چه کار کنی؟ متعجب تر از او گفتم: نه! مگر باید چه کار بکنیم؟!

با اطمینان از حرف خود گفت: در این مواقع، باید دعای توسل راه بیندازی! دو سه نفر از بچه ها جمع شدند و دعای توسل راه انداختیم. مدت زیادی از اتمام دعا نگذشته بود که بچه های گمشده با تعداد زیادی اسیر وارد مقر شدند.

فصل چیدن

بعد از عملیات والفجر هشت، تصمیم گرفته شد که تصاویر شهدای لشکر به صورت پوستر چاپ شود. هاشم گفت: فعلا صبر کنید. هنوز عده ای هستند که نرسیده اند و روی زمین نیفتاده اند؛ بگذارید فصل چیدن آن ها هم برسد. حدود یک سال بعد دوباره این طرح، مطرح و تصویب شد. اولین عکسی که در پوستر چیده شد، عکس هاشم بود.

دست نوشته شهید:

قلب ما لحظه ای آرام ندارد؛ چرا که برای خدا می تپد و قلبی که برای خدا می تپد، هرگز از جوش و خروش نمی افتد. خدایا انقلاب خمینی، عشق است و اگر در راه این عشق، خاکستر شوم و خاکسترم در هوا معلق گردد، در تک تک ذرات خاکسترم، نام خمینی و لبیک یا خمینی، منعکس خواهد بود.

… وای بر شما، چنانچه علیه این انقلاب که خون برادران شهید به خون تپیده است، حرکت نمایید.

وصیت نامه

بسم رب الشهداء و الصدیقین

به نام خدایى که جز به فزونى بخشش او امیدوار نیستم. به نام خدایى که عالم به تسبیح و ستایش او پیشانى به سجاده نهاده است و با سلام و درود بر یگانه منجى عالم بشریت خاتم‌الاوصیاء و صاحب‌الزمان روحى و ارواح العالمین له الفداء، آن که قلبهاى شکسته بدو توسل جوید و او که هنگام پرپر شدن گلى از گلزار خمینى دامانش را مى‌گشاید و آن دست‌یافته به عزت ابدى را نزد پروردگار روانه مى‌سازد. و شکر خداوند تبارک و تعالى را که توفیقى نصیب فرمود و مرا از زمره نیکان و شیفتگان خود دانست و در ماموریت مهدى صاحب‌الزمان به عنوان معینى پذیرفت.

اکنون که دست بر قلم برده‌ام و به نوشتن اولین و آخرین یادگار خود اقدام مى‌کنم، مى‌دانم که ممکن است دیگر در دنیا نباشم. با وجود اینکه مى‌دانم این دنیا دوست‌داشتنى و زیباست، این مطلب را تاکنون دریافته‌ام که زیبایى دنیا چون کفى است و همچون سرابى است فریبنده و آخرت زیباتر. گرچه این دنیا زیباست، لیکن ماندنى نیست. آنچه مى‌ماند، آخرت است و زندگانى در آن سراست.

اشکهاى شوق همچون باران بهارى از دیدگانم روان است. و این دعاها در لبانم زمزمه مى‌شود که اللهم ارزقنى توفیق‌الشهاده فى‌سبیلک: خداوندا شهادت در راه خودت‌ را که مختص حامیان درگاهت است به من عطا فرما. خداوندا گناهانم را که مانند دوده، قلبم را سیاه کرده، بر من ببخشاى. خانواده‌ام اگر روزى توفیق دیدن امام مان را پیدا کردید، به او بگویید که سربازى داشتى که آرزوى دیدنت را داشت. اما گناهانش باعث شد که نتواند تو را ببیند. به او بگویید که برایم دعا کند که خداوند گناهان مرا ببخشد.

امت اسلامى: آگاه باشید و بدانید که نعمتهاى باری تعالى در سرزمین ایران همچون باران روان است. بدانید قدر و منزلت این نعمت را و برایش دعا کنید که انشاءالله تا انقلاب مهدى او را حافظ باشد. واى بر شما از خدا بى‌خبران، به شما کوردلان این توصیه را دارم که اگر چنانچه علیه این انقلاب که خونبهاى هزاران شهید غرق به خون تپیده است، حرکتى کنید، در خط یزید و مشرکین گام برداشته‌اید و خود را آزار مى‌دهید، چون حق، پیروز است و باطل، نابود. یزیدیان تاریخ، نابود و روسیاهان هرگز روى عزت را نخواهید دید.

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته

شهید هاشم اعتمادی-زن امروزی شهید هاشم اعتمادی-زن امروزی شهید هاشم اعتمادی-زن امروزی

منابع:

همسفر تا بهشت، مجید ایزدی

osveh313

fars.irib

ممکن است شما دوست داشته باشید

نظرات بسته شده است.