کتاب یوما
کتاب “یوما” اثر “مریم راهی”، تنها رمانی است که درباره “حضرت خدیجه سلام الله علیها” نگاشته شده است. این رمان که بر پایه زندگی این بانوی بزرگوار است، برای هر مخاطب، حرف هایی تازه دارد.
این رمان دینی از سوی انتشارات کتاب نیستان، وارد بازار نشر شده است.
به گفته نویسنده:
در بررسیها متوجه شدم که درباره حضرت خدیجه اثر مکتوب بسیار اندک است، همان چند اثر محدود نیز آثاری کم حجم هستند که عمدتاً موضوعات مشترکی را بیان کرده و موضوعات جدید و زوایای بکر انتخاب نشده است. در منابع تاریخی نیز بسیار کم از حضرت خدیجه صحبت شده است. به همین دلیل تصمیم گرفتم به سراغ زندگی این بانوی گرامی اسلام بروم.
ماجراهای این کتاب از آن جایی شروع میشود که حضرت محمد(ص) وارد زندگی حضرت خدیجه(س) میشوند. در اصل میشود گفت عاشقانهای بین حضرت خدیجه و حضرت محمد (ص) است.
نویسنده در این رمان به زیبایی هر چه تمامتر تصویری مینیاتوری و بسیار تأثیرگذار از شیفتگی بانوی بزرگ اسلام به پیامبر اکرم(ص) را تصویر کرده است.
نویسنده، کتاب را در سه بخش آورده است؛ در بخشی که بستر اصلی رمان است، ما با زمانی روبهرو هستیم که ساعات منتهی به ولادت حضرت فاطمه(س) است؛ یعنی در فاصلهای که احساس میشود که حضرت فاطمه(س) دارد به دنیا میآید، رمان شروع میشود تا زمان ولادت حضرت فاطمه(س). یک بخش دیگر فلاشبکهایی است که به قبل از ازدواج حضرت خدیجه با حضرت محمد(ص) میپردازد یا حوادثی که بعد از ازدواجشان با ایشان و بعد از آغاز بعثت اتفاق افتاده و بخش سوم هم به معرفی کسی که حضرت خدیجه به عنوان همسر عاشق اوست، میپردازد.
خانم راهی می گوید: متأسفانه راجع به خود شخص حضرت خدیجه اطلاعات تاریخی خیلی کمی بود و این اطلاعات مربوط به زندگی ایشان بعد از ازدواج با حضرت محمد(ص) بود که من را برای نوشتن داستان به زحمت انداخت. کمبود اطلاعات و منابع مرا به سمت داستانسرایی بیشتر برد یعنی مجبور شدم با حفظ حساسیتهایی که بر روی شخصیتهای دینی وجود دارد و رعایت اصول داستان نویسی از عنصر خیال خیلی بیشتر استفاده کنم… ادعیه، احادیث، روایات و ترجمه قرآن خیلی به من کمک میکرد ولی جاهایی هم بود که این اتفاق نمیافتاد، من نمیتوانستم کاری کنم. مثلاً فرض کنید درباره لحظهای که حضرت محمد(ص) میخواستند از حضرت خدیجه خواستگاری کنند در منابع مختلف هیچ مطلبی ذکر نشده است. اینجاها کمی کار من سخت میشد.
نام کتاب
نام این رمان برگرفته از عبارتی است عربی که کنیز حضرت خدیجه به وی اطلاق می کند. این نام توسط نویسنده چنان هوشمندانه در بخشهایی از متن قرار گرفته که مخاطب پس از به پایان رساندن کتاب، به ناخودآگاه به معنای آن پی برده و علت اطلاق آن به چنین بانویی را درک می کند.
محور اصلی داستان همان طور که از نامش پیداست، به وجه مادر بودن حضرت خدیجه(س) مرتبط است. حضرت خدیجه(س) مادر حضرت فاطمه برجسته ترین بانوی اسلام بودند، همچنین وجهه مادر بودن ایشان تنها به این باز نمی گردد، بلکه حضرت خدیجه پیش از ازدواج با حضرت رسول نیز به مادر ایتام معروف بودند و حضرت رسول نیز ایشان را ملقب به ام المومنین کردند.
برای بیان داستان از راویهای گوناگونی استفاده شده، گاهی راوی از نزدیکان و کنیزان حضرت انتخاب شده است گاهی از دوستان و گاهی هم از دشمنان و فصل هایی نیز راوی خود حضرت خدیجه هستند.
مشخصات کتاب:
- عنوان کتاب: یوما
- نویسنده: مریم راهی
- ناشر: نیستان
- سال انتشار: ۱۳۹۸
- تعداد صفحات: ۲۱۲
برش هایی از کتاب:
من خدیجه ام، از قریش، دختر خُوَیلَد، همسر نبی خدا، محمد مصطفی و عروس آمنه و عبدالله. زادگاهم مکه است و به آیین ابراهیم خلیل و رسول خاتم کعبه را طواف می کنم. ایامی داشته ام تا کنون که هر یکی نیکوتر از دیگری، اما امروز نیکوترین آنهاست به عدد رحمت و برکت. این خبر را من از محمدم شنیده ام و تا این لحظه کسی جز ما دو تن از آن آگاه نیست.
ـ باورم کن عزیزتی!… بالله، من از سوی آسمان مامورم و…
کنجکاوانه نگاهم می افتد به ربیع که نزدیک چاه آب خم شده و گیسوان وهب را می بوید:
ـ خوش به حالت وهب!
گویی آتش به جان نفیسه افتاده باشد تکانی به دست هایش می دهد و نگاه مرا از طفلان می گیرد:
ـ چه می گویی خدیجه؟… تو هنوز زمین زیر پایت قرص نیست از جنگ های چندین ساله اعرابی که تا چشم بگردانی تیزی شمشیر به جانت می کشند و سر از تنت جدا می کنند، حال برای من از آسمان می گویی؟
سر می گردانم سوی نفیسه و دردی سخت در وجودم می پیچد. دردی شبیه به همان که چندین سال پیش، قاسم و عبدالله را بر دامانم نشاند و افسوس که چه زود هنگام پسرکانم از دنیا رفتند؛ طفلی بیش نبودند و من و محمدم را عزادار رفتنی کردند که با آمدن فاصله ای کوتاه داشت.
اشک در چشمانم حلقه می شود. وهب را می نگرم که حال او ملعبه اش را سویی رها کرده و خم شده تا عطر گیسوان ربیع را ببوید:
ـ گیسوان من خوشبوتر از گیسوان توست، ربیع!… یعنی که رسول خدا مرا بیشتر از تو نوازش می کند…
ربیع کودکانه روی در هم می کشد، خود را به اولین نخل می رساند، زیر سایه اش می نشیند و سر بر زانوان می نهد. قدری می ماند و بعد سر بلند می کند، دستی بر چشمِ تر می کشد و رو به وهب که یک سالی از او بزرگ تر است:
ـ ولی رسول خدا امروز دست بر سر من هم کشید… بیا باری دیگر گیسوان مرا بو کن…
از ایام خواستگاری ابوسفیان از او، ایام ازدواج حضرت خدیجه با حضرت محمد(ص) و همراه بودن او با حضرت محمد(ص) در دوران تبلیغ
حضرت تا رفتارهای سراسر محبت و عدالت او با بردگان و کنیزان، به زبانی روان در کتاب آمده است.
در آن میانه که شوری بر پاست و هر کس به شادی مشغول، من نزدیک بانویم خدیجه ایستاده و گوش تیز کرده ام. چشمان سرورم محمد
امین می خندد و دریایی از محبت به پای بانویم می ریزد که بانویم او را به نخستین نجوای عاشقانه میهمان می کند:«خانه ام خانه ی توست و من کنیزت، یا روحی!»
… رسول خدا در حالیکه بر رخسار رنگی از شگفتی دارد، دست بر دست خدیجه می گذارد خدیجه سربلند می کند و به زیر می افکند:
دیگر تنهایی آزارم نمی دهد … انگار تمام دنیا، یار و غم خوار من است.
خدیجه چشم از رسول خدا بر نمی دارد و او چشم از خدیجه. رسول خدا دست خدیجه را می گیرد گرم:
فرزندمان دختر است… فاطمه … نه تنها برای ما که برای تمام دنیا خوش است و خوش قدم …
و از خدایم می خواهم که عزتم بخشد در کنار بنده محبوبش محمد امین…
صدای هلهله ای دیگر از آن سوی پرده در سرسرا می پیچد که ابوطالب و عمرو سخن از مهریه پیش می کشند و مقدارش را معلوم می کنند.
طبق شیرینی را از روی کرسی برمی دارم و سوی میهمانان می روم.
هنوز مانده تا به بانویم برسم که صدای هلهله ای دیگر برمی خیزد و غلامان، سراسر سرای را به نور مشعل ها منور می گردانند، عود می سوزانند و طبق شربت و شیرینی و میوه می چرخانند.
کنیزکان بر مشت زنان دانه های انار می ریزند و درها را به روی ایتام بطحاء می گشایند تا در ضیافت مادرشان گل به دامانش ریزند.
دختری زیبا دلرباست اما نه طنّاز و عشوه گر، با اصل و نسب و بسیار ثروتمند اما نه مغرور و متکبر.
خواستگاران زیادی دارد از ثروتمندترین مردان تا قدرتمندترین مردانی که دختران زیادی آرزوی ازدواج با آن ها را دارند ولی او نه دنبال ثروت است و نه قدرت و تمام خواستگارانش را جواب کرده و منتظر خورشید بختِ خود است، نه شمع های بی فروغ…