سلام بر شبیه ترین مردم به رسول خدا

اصحاب و یاران امام حسین علیه السلام، یکی پس از دیگری جانشان را در رکاب امام، فدا کرده بودند. این انتخاب خودشان بود که زودتر از خاندان امام، شهد شهادت را بنوشند.

علی اکبر اولین نفر از بنی هاشم بود که از پدر اذن میدان گرفت…

و علی اکبر… همان که شبیه ترین مردم به رسول خدا بود در ظاهر و باطن و گفتار… همان که نور چشم حسین بود. جوان رشیدش که درباره اش فرمود: هرگاه شیفته دیدار پیامبر می شدیم، به او نظر می انداختیم … اینک آماده رزم شده و پدر، قامتش را به نظاره نشسته است. حسین، جانش را به میدان فرستاده و خود به چشم خویشتن، رفتن جانش را به تماشا نشسته است.

مهلا مهلا…. آرام تر برو علی جان! ببین چه زیبا در قاب چشمان پدر نشسته ای. آرام تر برو عزیز دل حسین…

و زینب، خون جگر ازاین لحظاتی که بر حسین می گذشت….

نبرد شروع شد. علی چون شیر می خروشید. شجاعانه می جنگید و رجز می خواند… دشمن مات و مبهوت شده بود… از رشادتش میخکوب شده بودند و کسی جرأت رویارویی نداشت… نقاب چهره علی که بالا رفت، گمان بردند که رسول خداست که به میدان آمده… اما علی رجز خواند و خودش را معرفی کرد، همین که نام علی را شنیدند، کینه هایشان گل کرد … ضربت خوردن علی تکرار شد… شمشیری بر فرق علی اکبر خورد. ترسوها جرأت یافتند و ….

لحظات آخر لبان خشک علی، داشت تکان می خورد: ای پدر! سلام بر تو باد. این جدم رسول خداست که مرا سیراب نمود…

و آه از دل حسین بر سر بدن اربا اربای جوانش… خودش را روی بدن علی انداخت. صورت به صورتش گذاشت و فرمود: “قتل الله قوما قتلوک” و فرمود: “علی الدنیا بعدک العفا” علی جان بعد تو خاک بر سر این دنیا…

و زینب آمد… حسین داشت جان می داد… خواهر رسید. جوانان بنی هاشم رسیدند و علی که به اندازه یک دشت شده بود ….

ممکن است شما دوست داشته باشید

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.