شهید عباس بابایی

تولد: 14 آذر 1329. قزوین

شهادت: 15 مرداد 1366 مطابق با عید قربان 1407 هجری قمری. آسمان منطقه عملیاتی سردشت

تحصیلات: فارغ التحصیل دانشکده خلبانی از آمریکا

آرامگاه: قزوین، امام زاده حسین

فرزند کم توقع

مادر شهید: عباس خیلی مهربان و کم توقع بود. همیشه موقع خرید لباس نو می گفت: اول برای همه برادرها و خواهرانم لباس بخرید و اگر مبلغی باقی ماند، برای من هم چیزی بخرید. هر وقت می خواستیم برایش لباس نو تهیه کنیم، می گفت: همین لباسی که به تن دارم، بسیار خوب است. می گفت در مدرسه، شاگردانی هستند که وضع مالی خوبی ندارند. من نمی خواهم با پوشیدن این لباس ها به آن ها فخر فروشی کنم.

گرفتن گواهی نامه خلبانی از زبان خود شهید

عباس بابایی : خلبان شدن ما هم عنایت خداوند بود. دوره خلبانی ما در امریکا تمام شده بود ولی به خاطر گزارش هایی که در پرونده ام درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهی نامه نمی دادند. سرانجام روزی به دفتر مسئول دانشکده که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. ژنرال، آخرین کسی بود که می بایستی نسبت به قبول یا رد شدنم در امر خلبانی اظهار نظر می کرد. دنبال بهانه می گشت، معلوم بود که نسبت به من نظر مساعدی ندارد. آبرو و حیثیت حرفه ای من در گرو این مصاحبه بود. بعد از دو سال دست خالی برگشتن، برایم گران بود. توی این افکار بودم که ژنرال از اتاق بیرون رفت. وقت نماز ظهر بود گفتم هیچ کارمهمی بالاتر از نماز نیست. به گوشه ای رفتم و مشغول نماز شدم. در همین لحظه ژنرال وارد اتاق شد. با خودم گفتم هر چه بادا باد، هر چه خدا بخواهد همان می شود.

نماز که تمام شد از ژنرال عذرخواهی کردم. راجع به کاری که انجام می دادم سؤال کرد. گفتم: عبادت می کردم. ژنرال سری تکان داد و گفت: مثل اینکه همه این مطالبی که در پرونده ات هست، مربوط به همین کارهاست. بعد هم لبخندی زد و پرونده ام را امضا کرد. به احترام برخاست و دستم را فشرد و پایان دوره خلبانی ام را تبریک گفت.

آن روز به اولین محل خلوتی که رسیدم، دو رکعت نماز شکر خواندم.

دونده ای در نیمه شب

در دوران تحصیل در امریکا، روزی در خبری که هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته بود که توجه همه را جلب کرد: دانشجو بابایی ساعت دو بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خود دور کند.

ماجرا را از بابابی پرسیدم: گفت چند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع به دویدن کردم. فرمانده پایگاه علت را از من جویا شد، گفتم خوابم نمی آید، خواستم کمی ورزش کنم تا خسته شوم. توضیح بیشتری خواست که گفتم حقیقتش مسائلی در اطراف من می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند و در دین ما توصیه شده است که در چنین مواقعی بدویم یا دوش آب سرد بگیریم.

غذای فرماندهی

بنابر ضرورت های پروازی و موقعیت های ویژه جنگی، تیمسار بابایی دستور داده بود که برای خلبانان شکاری، غذای مخصوص پخته شود؛ ولی خود ایشان در حالی که بیشترین پروازهای جنگی را انجام می داد، از غذای مخصوص استفاده نمی کرد. می گفت: یک فرمانده باید حتما از غذایی که همگان استفاده می کنند، بخورد تا آن سربازی که در خط مقدم است، نگوید غذای من با فرمانده ام تفاوت دارد.

سردار خانه اش را عوض کرد

یک روزآمد و گفت: خانه مان را باید عوض کنیم. یکی از پرسنل نیروی هوایی را دیده بود که با چند بچه در یک خانه کوچک زندگی می کردند. آدرس خانه مان را به آن آقا داده بود. ان آقا بعد از اینکه فهمید فرمانده پایگاه می خواهد خانه اش را به او بدهد، کلی اصرار کرد که نه! ولی با پافشاری عباس قبول کرد و خانه مان را به آن ها دادیم.

پرواز آخر…

جمعه 15 مرداد 1366. تبریز. پایگاه دوم شکاری. صبح عید قربان

تیمسار، طرح عملیات را روی نقشه تشریح کرد؛ نقطه نشانه ها، مواضع پدافندی، تأسیسات و نیروهای رزمی دشمن را روی آن برایم مشخص کرد. محوطه گردان عملیات را ترک کردیم و به سوی جنگنده راه افتادیم…

چند لحظه بعد پس از انجام مأموریت در بازگشت از منطقه عملیاتی، صدایی در گوشم پیچید؛ صدای عباس بود که آرام و رنجور می گفت: اللهم لبیک، لبیک لا شریک لک لبیک…

دیدم کابینش پر ازدود شده، هر چه عباس را صدا زدم، حرفی نزد. او کارش را به پایان برده بود…

وصیت نامه

بسم الله الرحمن الرحیم

همسرم ! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد. . .  

ملیحه جان همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است . اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت می شود مادر است که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشه اش می باشد. . .
ملیحه جان اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران – امامان استفاده کن و کمک بگیر- نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول فکر کن . هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب فکر کنی . مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی می زند زود ناراحت نشو درباره اش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه . البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.
ملیحه جان به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد . اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن . تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.
هر کسی که به تو بدی می کند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.
ملیحه جون در این دنیا فقط پاکی، صداقت ،ایمان ، محبت به مردم ، جان دادن در راه وطن ، عبادت باقی می ماند. تا می تونی به مردم کمک کن . حجاب ، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن . اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت ، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر. . .
ملیحه به خدا قسم به فکر تو هستم ولی می گویم شاید من مردم باید ملیحه ام همیشه خوشبخت باشد . هرگز اشتباه فکر نکند . همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند . چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد .
ملیحه باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی . همیشه با ایمان باشی . همیشه به مردم کمک کنی . به همه محبت کنی . در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست . . .  

اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی . ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون . درس بخون درس بخون . خوب فکر کن . به مردم کمک کن . کمک کن خوب قضاوت کن . همیشه از خدا کمک بخواه . حتما نماز بخون . راه خدا را هرگز فراموش نکن . . .
همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار « کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد ، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید ، همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود . . .
ملیحه مهربانم هروقت نماز میخونی برام دعا کن .

سخن رهبری در مورد شهید بابایی

این شهید عزیزمان انسانی مؤمن و متقی و سربازی عاشق و فداکار بود و در طول این چند سالی که من ایشان را می شناختم، همیشه بر همین خصوصیات ثابت و پابرجا بود.

آیت الله صدوقی، خیلی به شهید بابایی علاقه داشتند و می فرمودند: بابایی چه جوان دوست داشتنی اهل معنایی است و همیشه آرزو می کردند: ای کاش ما هم در کارهایمان این چنین خلوص می داشتیم.

شهید عباس بابایی - او زنده است - زن امروزی شهید عباس بابایی - او زنده است - زن امروزی شهید عباس بابایی - او زنده است - زن امروزی

 

منابع:

افلاکیان زمین، (دفتر نهم، عباس بابایی)، محمد حسین عباسی ولدی

پرواز تا بی نهایت، علی اکبر، سید حکمت قاضی میر سعید، محمد طاهری آذر، رحمت الله سلمان ماهینی

 Aviny. Com

ممکن است شما دوست داشته باشید

نظرات بسته شده است.