شهید مصطفی چمران

  • شهید مصطفی چمران
  • تولد: 10 مهر1311 . قم
  • شهادت: 31 خرداد 1360. منطقه دهلاویه
  • بنیانگذار جنگ های نامنظم در جنگ ایران و عراق

معلم سرخانه

درس مصطفی خیلی خوب بود. شب ها کنار میدان سرپولک تهران، بچه ها را پشت مسجد جمع می کرد و به آن ها ریاضی یاد می داد. با تدریس کردن، قسمتی از خرج روزنه اش را در می آورد. در ریاضیات و هندسه، آنقدر توانا بود که حریفی نداشت. ساعت ها و گاه روزها و ماه ها برای حل بعضی از مسأله های مشکل، فکر می کرد. خیلی وقت ها در خیابان که راه می رفت یا شب ها در رختخواب، با صورت مسئله های سخت ریاضی، دست و پنجه نرم می کرد.

شهید مصطفی چمران - زن امروزی

مریضی لذت بخش

از همان دوران نوجوانی، احساساتش عجیب بود…

” شب سردی بود. فقیری کنار کپه ای از برف، خودش را از زور سرما مچاله کرده بود. با او حرف زدم. جایی برای خواب نداشت؛ دیدم نمی توانم او را به خانه ببرم یا جای گرمی برایش تهیه کنم. تصمیم گرفتم تمام شب را در حیاط خانه بمانم و از سرما بلرزم. بعد از آن سخت مریض شدم و چه مریضی لذت بخشی بود”…

زندگی سخت

از خانه تا دانشگاه پیاده می رفت. یک ساعت و نیم طول می کشید. هوا سرد بود و برف می بارید؛ دست و پایش از سرما کرخ می شد؛ اما دستش جلوی کسی دراز نمی شد. هر چه زندگی بر او سخت می گرفت، بیشتر مراقبت می کرد. این عزت نفس بر تمام زندگی اش سایه انداخت و تمام افکار و اعمالش را تحت تأثیر قرار داد.

خط زیبایی داشت و خوب نقاشی می کشید. به هیکل لاغرش نمی خورد، ولی همیشه روی تشک کشتی بود. از بیکاری خوشش نمی آمد؛ ایام تعطیل و بعد ازظهرها می رفت مغازه جوراب بافی برای کمک.

ادامه تحصیل در خارج

مصطفی با بورس شاگرد اولی دانشگاه تهران، برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت. در دوره کارشناسی ارشد الکتریسته در دانشگاه تگزاس، شاگرد اول بود. برای اولین بار انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا را با چند نفر دیگر راه انداخت. وقتی فعالیت ها ی سیاسی اش شدت گرفت، بورس تحصیلی اش از سوی رژیم شاه قطع شد؛ اما از درس خواندن دست برنداشت. برای دوره دکترا در رشته فیزیک پلاسما  و الکترونیک به دانشگاه برکلی در کالیفرنیا رفت و سه ساله دکترا گرفت.

هجرت

در آمریکا زندگی خوشی داشت، از هر نوع امکاناتی برخوردار بود؛ ولی از همه آن ها گذشت و به جنوب لبنان رفت. رفت تا در میان محرومان زندگی کند. می گفت اگر نمی توانم به این مظلومان کمکی کنم، لااقل می توانم در میان شان باشم، مثل آنان زندگی کنم و درد و غم آن ها را در قلب خود بپذیرم.

شهید مصطفی چمران - زن امروزی

آشیانه ای برای جوان ها

درباره جوانانی که به خاطر فقر، سال ها عضو گروه های فاسد بودند، می گفت: این ها را جذب کنید، بیایند. وقتی می آمدند، با چشمانی پر از اشک به آن ها می گفت: خوشحالم که به آشیانه خودت آمدی.

همه جوانان شیعه را بچه های علی علیه السلام می دید. از نظر او باید حق همه شان ادا می شد. مصطفی پای صحبت همه شان می نشست.

با جوانانی که از دید دیگران منحرف بودند صحبت می کرد و دیگران را تشویق می کرد که برخورد مناسبی با آن ها داشته باشند. می گفت هنوز ولایت امیرالمؤمنین در دلشان است؛ ارشادشان کنید.

پدر فقیران

به مشکلات همه رسیدگی می کرد. لحظه ای از عمرش را تلف نمی کرد و هیچ وقت ضایع شده ای نداشت. شب زنده دار بود. در لبنان به او می گفتند ابوالفقرا یعنی پدر فقیران! چون رفتارش خیلی شبیه فقرا و مستضعفین بود؛ بعضی وقت ها فاصله مدرسه و منزلش را که بیشتر از یک و نیم ساعت راه بود، با پای پیاده می رفت.

” خدایا تو را شکر می کنم که با فقر آشنایم کردی تا رنج گرسنگان را بفهمم و فشار درونی نیازمندان را درک کنم. خدایا تو را شکر می کنم که مرا با درد آشنا کردی تا درد نیازمندان را لمس کنم.”

یک روسری قرمز

غاده، همسر شهید می گوید: قبل از ازدواج، هدیه ای به من داد. کادو را که باز کردم یک روسری قرمز بود با گل های درشت! شگفت زده  به چهره متبسم او زل زدم. پس از آن، کسی مرا بی حجاب ندید. مصطفی مرا مثل یک بچه کوچک، قدم به قدم جلو برد، به اسلام آورد…

شهید مصطفی چمران - زن امروزی

دستی که به مادرش خدمت کرده

مادر غاده بیمار بود و در بیمارستان بستری شده بود. وقتی از بیمارستان، مرخص شد، مصطفی جلوی چشم همه دست غاده را گرفت و بوسید. گفت: دستی که به مادرش خدمت کرده برای من، مقدس است و باید آن را بوسید. کسی که به مادرش خیر ندارد، به هیچ کس خیر ندارد.

بیست و دو سال بعد

نخستین کلام مصطفی هنگام ورود به وطن این بود: چقدر دلم می خواهد به مادرم بگویم یک لحظه هم خدا را فراموش نکردم…

بیست و دو سال پیش که از ایران می رفت، مادرش گفته بود: مصطفی من از تو هیچ انتظاری ندارم؛ الا اینکه خدا را فراموش نکنی.

یکی برای همه

هوای اهواز خیلی گرم بود، پای دکتر را هم گچ گرفته بودند. پوستش به خاطر گرما، خورده شده بود و خون می آمد. گفتم: دکتر جان، ما صد و پنجاه تا کولر اطراف ستاد داریم، اگه یکیش را بذاریم این اتاق… دکتر گفت: ببین اگه می شه برای همه سنگرا کولر بذارید، بسم الله، آخری اش هم اتاق منه. اگه نه، نه.

شهید مصطفی چمران - زن امروزی

شهادت

فکر کردم خواب است؛ او را بوسیدم. حتی پاهایش را. همان طور که چشم هایش بسته بود گفت: من فردا شهید می شوم. گفتم مگر شهادت، دست شماست؟ گفت نه. اما من از خدا خواسته ام و می دانم خدا به خواست من جواب می دهد. ولی من می خواهم شما رضایت بدهید. اگر رضایت ندهید، من شهید نمی شوم. بالاخره رضایتم را گرفت.

یا لیتنی کنت معک

دست نوشته شهید:

من متعلق به خدایم؛ من و منیتی دیگر نیست. دیگر هوا و هوس در دل، نخواهم پرورد، آرزوها را فراموش خواهم کرد. دنیا را سه طلاقه خواهم نمود… ای خدای بزرگ! دست از جهان شسته ام و برای ملاقات تو به کربلای خوزستان آمده ام. از تو می خواهم که مرا با اصحاب حسین، محشور کنی. آرزو دارم که بر خاک داغ خوزستان، در خون خود بغلطم و به یاد عاشورای حسین علیه السلام خود را در قدم مقدس اش بیفکنم و این عقده هزار و چهارصد ساله را که بر دلم فشار می آورد و همیشه با تو می گویم: “یا لیتنی کنت معک” را برآورده کنم.

وصیت نامه:

این وصیت نامه در 29 خرداد سال 1355 خطاب به امام موسی صدر نوشته شده است:

وصیت می کنم به کسی که او را بیش از حد دوست می دارم! به امام موسی صدر؛ کسی که او را مظهر علی می دانم! او را وارث خون حسین می خوانم…

برای مرگ، آماده شده ام و این، امری است طبیعی که مدت هاست با آن، آشنا شده ام؛ ولی برای اولین بار، وصیت می کنم. خوشحالم که در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم که از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترک گفته ام؛ علایق را زیر پا گذاشته ام و با آغوش باز به استقبال  شهادت می روم.

از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت، دست به گریبان بوده ام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم؛ از اینکه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سرگذاشتم، از اینکه از همه زیبایی ها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نیستم…

تو ای محبوب من!

دنیایی جدید به روی من گشودی که خدای بزرگ، مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرت های بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزش های الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود، جدا شوم و در اجتماع، حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب کسی را نبینم…

آتش عشق من به حدی است که قادر است هر دل سنگی را آب کند… به سه خصلت ممتاز شده ام:

عشق که از سخنم و نگاهم و دستم و حرکاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق، نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم و جز به عشق، زنده نیستم.

فقر که از قید همه چیز، آزاد و بی نیازم و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی کنند، تأثیری در من نمی کند.

تنهایی که مرا به عرفان، اتصال می دهد. مرا با محرومیت، آشنا می کند. کسی که محتاج عشق است، در دنیای تنهایی، با محرومیت عشق می سوزد. جز خدا کسی نمی تواند انیس شب های تار او باشد و جز ستارگان، اشک های او را پاک نخواهد کرد…

وصیت من درباره مال و منال نیست؛ از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی، چیزی برنداشته ام. جز زندگی درویشانه، چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نکرده اند.

وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون کسی نیستم؛ در حالی که به دیگران، زیاد قرض داده ام. به کسی بدی نکرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداکاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به کسی مدیون نیستم…

وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است…

احساس می کنم که آفتاب عمرم به لب بام رسیده است… وصیت می کنم درست وقتی که جانم را بر کف دستم گذاشته ام و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع کنم…

تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی.

عشق، هدف حیات و محرک زندگی من است. زیباتر از عشق، چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق، چیزی نخواسته ام. عشق است که روح مرا به تموج وامی دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعداد های نهفته مرا ظاهر می کند؛ مرا از خودبینی و خودخواهی می رهاند، دنیای دیگری حس می کنم؛ در عالم وجود، محو می شوم… لرزش یک برگ، نور یک ستاره ی دور، موریانه ای کوچک، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند… اینها همه و همه از تجلیات عشق است…

به خاطر عشق است که فداکاری می کنم، به خاطر عشق است که به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم، به خاطر عشق است که خدا را حس می کنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می کنم…

من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم که محبت خویش را از کسی دریغ کنم؛ حتی اگر آن کس محبت مرا درک نکند. من بزرگتر از آنم که به خاطر پاداش، محبت کنم یا در ازاء عشق، تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. این لذت، بزرگترین پاداشی است که ممکن است در جواب عشق من به حساب آید…

درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده ی تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاه عظمت آسمان ها و اسما مقدس خداست.

عشق سوزان من فدای عشقت باد که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست و ارزنده ترین چیزی است که مرا جذب تو کرده است و مقدس ترین خصیصه ای است که در میزان الهی به حساب می آید.

شهید مصطفی چمران - زن امروزی شهید مصطفی چمران - زن امروزی شهید مصطفی چمران - زن امروزی

منبع: کتاب مصطفی چمران، امیر صادقی 

 

ممکن است شما دوست داشته باشید

نظرات بسته شده است.