جایگاه اسکندر مقدونی در تاریخ ایران
اسکندر مقدونی از جمله کسانیست که به جهت کارها و کردارهایاش، هالهای از اسطورهها بر گرد شخصیت تاریخی وی پدید آمده است. هر چند اسکندر در میان اروپاییان و غربیان قهرمانی بزرگ و بینظیر دانسته میشود و شاید برترین شخصیت تاریخی آنان به شمار آید، اما در نزد مللی که مغلوباش شده بودند، او فقط یک ویرانگر بدنام بود؛ چنان که در متون زرتشتی از وی همواره با صفت «گُجسته» (= ملعون) یاد شده و همراه با ضحاک و افراسیاب، از کارگزاران اهریمن به شمار آمده است.
اما اگر بخواهیم موضوع اسکندر را با نگاهی علمی ارزیابی کنیم، باید ببینیم که او چه کرده و چگونه بوده که در ثنا و ستایش وی تا این حد اغراق و مبالغه شده است. چنان که در ادبیات پارسی نیز انبوهی از «اسکندرنامهها» (مانند اثر نظامی گنجوی) موجود است که فقط شخصیتی نیک و درست و پیامبروار از اسکندر میشناسند و به نمایش میگذارند.
سابقاً در یکی ـ دو نشریهی داخلی چنین رسم شده بود که هر که میخواست میهنپرستی خود را آشکار کند، باید ماجرای اسکندر و حملهی او به ایران را از بیخ و بن انکار میکرد؛ اما واقعیت آن است که روش رد و انکار و تقبیح در پژوهشهای علمی و تاریخی به کار نمیآید و حقیقتی را آشکار نمیسازد بل که با جست و جویی روشمند، بدون پیشداوری و مبتنی بر اسناد است که میتوان به نتایجی خردپذیر در عرصهی مطالعات تاریخی دست یافت. رد و انکار کامل ماجرای اسکندر نه تنها به معنای نادیده انگاشته شدن انبوه آثار و اسناد تاریخی و باستانشناختیست، بل که حذف تاریخ اسکندر و سلوکیان، خلأیی زمانی به مدت بیش از یک صد سال در تاریخ ایران ایجاد میکند که با هیچ وصله و پینهای نمیتوان آن را پوشاند.
البته از سوی دیگر، روایتهای مربوط به غلبهی اسکندر بر ایران نیز حاوی گزافهگوییها و تناقضات و نکات خردناپذیر فراوانیست (چنان که در این روایات، در زمینهی نبردهای اسکندر با ایرانیان، در ابتدا پیروزی با ایرانیان است، اما در پایان، به ناگاه و به گونهای معجزهآسا بُرد با مقدونیان میشود). اما وجود چنان مسائلی به تنهایی، دلیل و گواهی بر کذب و نادرست بودن خطوط اصلی و کلیات ماجرای اسکندر نمیشود. نباید فراموش کرد که مبالغهگویی و داستانپردازی، شیوهای رایج در میان تمام تاریخنویسان باستان است.
نکتهی بسیار جالبی که به جای تکاپو برای رد و انکار باید آن را در نظر گرفت، این است که با وجود آن که امپراتوری شکوهمند هخامنشی مغلوب اسکندر شد اما دیری نپایید که شکوه و عظمت فرهنگ و جهانداری پارسی چنان اسکندر را مبهوت و شیفتهی خود ساخت که او به شتاب، پذیرای فرهنگ و آداب و اخلاق و سیاستورزی ایرانی شد. او حتا مانند ایرانیان لباس میپوشید و چون پادشاهان هخامنشی رفتار میکرد (پیرنیا، ص6 ـ1474). و چنین بود که او خود و تمام سرداراناش را به ازدواج با زنان ایرانی درآورد تا مقدونیان این گونه با تبار پارسی درآمیزند و هر چه بیشتر ایرانی و هخامنشی گردند (همان، ص6 ـ 1675). پیروی و متابعت عمیق و وسیع اسکندر از شیوهی کشورداری و فرهنگ و آداب پارسی، امروزه مورخان را بر آن داشته است که وی را به منزلهی واپسین پادشاه هخامنشی به شمار آورند [دوستانی که به کتب خارجی دسترس دارند، در این زمینه به ویژه میتوانند به کتاب Alexandre le Grand (چاپ چهارم: پاریس 1994) نوشتهی Pierre Briant (یکی از بزرگترین هخامنشیشناسان معاصر) مراجعه نمایند].
بر اساس قراین موجود، حتا میتوان تصور کرد که یکی از دلایل کشورگشایی شتابناک اسکندر جوان در امپراتوری ایران، این بوده که وی با پذیرش اصول و سنن کشورداری و فرهنگی پارسی و هخامنشی و «خودی» جلوه دادن خویش، و با به کار بستن تبلیغات فراوان در این باره (مانند هدیه دادن به زنان آبستن، چنان که رسم پادشاهان هخامنشی بود [پیرنیا، ص1665]؛ به جای آوردن احترامات بسیار برای کورش و رسیدگی به وضع آرامگاه وی [همان، ص67 ـ1664]؛ تدفین با تشریفات پیکر داریوش سوم [همان، ص1293]؛ و مواردی دیگر که پیشتر گفته شد) خود را میراثبرنده و ادامه دهندهی قانونی و مشروع امپراتوری هخامنشی جلوه نموده و از این راه، افکار عمومی و برخی از فرماندهان و شهربانان امپراتوری را مجاب به پیروی و فرمانبرداری از «پادشاه جدید هخامنشی» کرده باشد (همان کاری که پیشتر، کورش و داریوش کبیر در مواجهه با کشورهای مغلوب، به بهترین گونهای انجام داده بودند).
به گمان من، امروزه بهتر است به جای لعن و رد اسکندر بکوشیم نشان دهیم که او تا چه حد وامدار و مدیون فرهنگ و اندیشهی پارسی بوده و اگر توفیقی در کشورگشایی و آمیزش فرهنگها داشته است، از همین بابت بوده و چه بسا که او پیروزهایاش را در کسوت یک ایرانی (در مقام یک پادشاه جدید هخامنشی) به دست آورده باشد (فراموش نکنیم که در برخی روایات، مانند شاهنامه، اسکندر برادر ناتنی داریوش سوم (دارای دارایان) معرفی شده است).
نکتهی دیگر آن که، ساختار اجتماعی و سازمان دولتی و دیوانسالاری ایران هخامنشی که اسکندر خود را به خوبی در چارچوب آن جای داده بود، پس از وی عیناً به سلسلهی سلوکی منتقل شد و مبنا و پایهی کشورداری ایشان و دیگران دودمانهای آیندهی حاکم بر ایران گردید و همان نظام نیز سرانجام به روم و اروپا رسید و الگوی آنان قرار گرفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتابنامه: حسن پیرنیا: «تاریخ ایران باستان»؛ 1378
منبع : فرهنگ ایران باستان